ناجا
ناجا
موضوع :فقط خدا بسمه تعالی در روزگاران کهن دو گدا بودند یکی از آنها ساکت بود ولی دیگری خیلی مارموز بود وقتی پادشا می آمد از پادشا خوب می گفت تا پادشا به او پولی بدهد یک روز به آن که ساکت بود گفت چراتو از پادشا تعریف نمی کنی گفت کار را با ید خدا بدهد پادشا خره کیست همیشه این را با خود می گفت . یک روز یکی از یاران پادشا شنید ورفت به پادشا گفت پادشا گفت یک مرغ سو خاری کنید ودر شکمش یک اَلماس بگذارید وبه آن گدای مار موز بدهید یکی از سربازان آن مرغ را برد مرد گدا سیر بود و آن مرغ رابه گدای ساکت داد مرد ساکت تا الماس را دید از دوست گدایش خدافظی کر د ورفت وقتی پادشا آمد دید که گدای ساکت نیست پادشا پرسید آن مرغ را چه کردی گفت من سیر بودم وبه آن مرد ساکت دادم پادشا گفت خدا کار را می سا زد پادشا خر کیه
حق الناس روزی امام خمینی رحمت الله علیه به نماز جماعتی میرودتا امام جماعت شود وقتی به مسجد رسید کلی کفش آن جلو بود امام خمینی به مسجد نرفت وگفت اگر من از این کفش ها رد شوم حق الناس میشد برای همین به نماز جماعت نیامدم به امام خمینی گفتند چرا کفش ها را کنار نزدین گفتند شاید آن ها عجله داشتند وکفش خود را پیدانمی کردند
یک مثال زیبا در مورد امام زمان (عج) درشهری مردی لامپ نسب می کردد یک لامپ نصب کرد ولی مردم بیشعور می زدن وآن لامپ را می شکاندند ۱۱لامپ وصل کرد وهمه ی لامپ هاهم هزار بود همه ی لامپ ها را شکاندند ولی وقتی به لامپ دوازدهم رسید آن را وصل نکرد مردم گفتندچراوصل نکردی گفت: شما همه را شکاندید حالا به شما یک لامپ دویست می دهم وقتی آدم خوبی شدید لامپ هزار دیگری به شما می دهم این مثل ۱۲ امام هست که ۱۱ تا آمد وآدم های کثیف آنهارا کشتند حالابه شما حضرت آقا را می دهد وقتی آدم خو بی شدید امام زمان(عج) را می آورد